خوشا به من

وقت را غنیمت دان انقدر ک بتوانی/ حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

خوشا به من

وقت را غنیمت دان انقدر ک بتوانی/ حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

نمیشه از کویری خشک مسیر رویشو پرسید... باید از قطره ایی بارون نگاه گندمو فهمید

سلام... امروز برای بار دوم برای کارای ثبت نام رفتم دانشگاه... دانشگاه چقد باحاله ها نه؟  روز اول عین این دبستانیا ک میخوان برن راهنمایی یکم از فضاش ترسیدم :))) ب نظرم خیلی بزرگ میومد ... برای انجام کارای ثبت نام هم اصلا روم نمیشد برم خودم حرف بزنم... اصلا بلد نبودم چی باید بگم؟ کجا برم ؟  همش میترسیدم سوتی بدم... داداشم باهام بودا ولی میگفت باید خودت کاراتو انجام بدی ک یاد بگیری... واقعا دستش درد نکنه چون امروز دیگه یکی باید منو میگرفت هی از این اتاق ب اون اتاق... خیلی حرفه ایی شده بودم :))  خودم خیلی با خودم حال کردم احساسه استقلال بم دس داد...


چه نعمتیه ک ادم میتونه ب همه چی عادت کنه..و نه فقط عادت بلکه میتونه راضی بشه میتونه لذت ببره میتونه احساس خوشبختی کنه از وارد شدن در راهی ک هیچ وقت فک نمیکرده بتونه ازش لذت ببره... خدایا شکرت


دیشب با مامانو داداشم رفتیم سینما طبقه حساس وااااااای  خیلی خنده دار بود 80% فیلمو من داشتم میخندیدم .. نه از این خنده های معمولی ها قهقهه های بلند از اونا ک نفس ادم بند میاد ... اگه تونستید حتما برین ببینین مطمئنم لذت میبرین..نویسنده اش پیمان قاسم خانی و کارگردانشم کمال تبریزی ...


اسفند امسال متفاوت ترین اسفند عمرم بوده تا حالا... برای عید با اینکه همه ی فامیلامون جمع میشن در شهر مادری اما من نمیخوام برم ...دلم یه نوروز اروم میخواد ...


دلم برای دبیرای کلاس کنکورم تنگ میشه .. اونا بهترین قسمت ماجرای کنکورم بودن ... برای هر دوشون نامه نوشتم  و ازشون تشکر کردم دادم دوستم بده بهشون... یه دایی عزیز داشتم ک برام نماد یه مرد واقعی بود... خیلی حرفا تو دلم داشتم ک دوس داشتم بهش بگم اما روم نمیشد... میخواستم بفهمه ک من چقددددر دوسش دارم ...یه بار براش نامه نوشتمو پست کردم با اینکه خیلی خجالت میکشیدم اما فرستادم... نتیجه اش عالی شد ... دایی هم جوابه منو داد و تا یه مدت مکاتبه ایی :)) با هم حرف میزدیم و درد دل میکردم... از اون ب بعد هم رابطمون با هم خیلی خوب شد ...دایی ب من گفت تو بهترین خواهر زاده ی دنیایی...چند سال بعدش دایی فوت کرد... بعدها خیلی خوشحال بودم ک حرفه دلمو بهش زدم ب دایی گفتم ک برای من چقدر عزیزه... از اون موقع ب بعد سعی میکنم هر چیزی ک میخوام ب کسی بگمو بگم.. با اینکه هنوزم برام سخته ولی انجامش میدم...



آخر قصه امه اما قصه ی آخرم این نیس


سلام... همه میگن شما دهه هفتادیا ک دیگه دغدغه دانشگاه رو نباید داشته باشینو از این حرفا ... ولی من الان 3 ساله ک درگیره کنکورم نه اینکه خنگ باشما نه ! ب  هزارو یک دلیل درس نمیخوندم ... هرسال یه بهونه ... ب قول مامان دل ب درس نمیدادم ... تا قبل از اون و تو مدرسه همیشه از اون بچه خرخونای کلاس بودم اما درست همون موقع ک باید درس میخوندم وا دادم... یه هفته ی گذشته از بدترین روزای زندگیمو گذروندم ... ناامیده ناامید ... خسته ی خسته ... درسته ک درس نمیخوندم

ولی تمام این 3 سال انگار اژیر قرمز زندگیم روشن بوده و تو یه هول و ولا بودم ... وقتی ب بقیه از مشکلم میگفتم ب نظرشون خنده دار بود.. خب حقم داشتن چون شاید مشکلات خودشونو با مشکلات من مقایسه میکردن... خیلی بده ک ادم اینقدر ضعیف باشه... اما دیگه نمیخوام تحمل کنم ...خب وقتی ادم نمیتونه بخونه یعنی نمیتونه دیگه ...دیگه حرص خوردن نداره ک... ادم حتی اگه هوش و استعداد خوبی هم داشته باشه اما از نظر کنترل هیجاناتش ضعیف باشه خب نمیتونه موفق بشه... من نباید حرص بخورم ک من ک از ه بهتر بودم پس چرا نمیتونم درس بخونم و اون الان باید در یکی از بهترین دانشگاه ها درس بخونه؟ خب ه سخت کوش بود زحمت کشید ...  اصلا مگه همه ی ادما در حدو اندازه های توانمندی ها و استعداداشون ظاهر شدن؟؟  اصلا اصل ماجرا همینه ...هنر همینه... این ک تو بتونی در حده توانمندی هات قدرتمند باشی... وگرنه استعدادو ک همه دارن در زمینه های مختلف...


برای این مشکل پیش روانشناس هم رفتم گفت اسم مشکل من اهمال کاریه اونم از نوع شدیدش :))  البته خنده دار ک نیس گریه داره ولی مامانم همیشه سره این تشخیص خانوم روانشناس با من شوخی میکنه... نباید جلسه های مشاورمو ول میکردم ...


خلاصه کنم !!! من قید کنکور رو زدم چون سلامتیم و ارامشم برام مهمتره چون وقتی 3 سال میگذره و تو هنوز همون جای اولی درجا زدن دیگه ممنوعه...

شنیدم دانشگاه ازاد 80 درصده رشته هاشو بر اساس شرط معدل و بدون کنکور داره میگیره... من رشته ی زبان و ادبیات انگلیسی رو انتخاب کردم ...فردا باید برم دانشگاهه مذکور و مدارکو ببرم ..امیدوارم قبول بشم... میخوام دیگه زندگی کنم

اونجوری ک دوس دارم ... میخوام تمام محدودیت های مسخره رو از دستو پای خودم باز کنم...


خدایا خودت ب همه ی انسان هایی ک در هر جای دنیا در حال تلاش برای تغییر شرایط بد زندگیشون هستن قدرت, ارامش و امید بده....


پی نوشت:  راستی توی پیوندا لیست وبلاگایی ک تقریبا همیشه میخونمشون رو نوشتم


اولین سلام



به نام خدا


احساس نیاز میکردم ب جایی ک بتونم توش همه ی حرفامو بزنم بدون ترس...  امیدوارم اینجا بتونه برام همچین جایی باشه


خوشا به من


خوشا به من ک دست تو پرواز هدیه میکند


خوشا ب تو ک عاشقت صد بار گریه میکند


خوشا ک قامتم رسد به میوه ی خیال تو


رسیده ایی نچینمت  منم حریف کال تو


مینوشم از چشمان تو


جرعه ب جرعه شعر نو


حافظه ی دستان من


پر شده از دامان تو




اهنگ گروه چارتار


ترانه سرا : احسان حائری